بحر الفقاهه

کنکاشی در فقه اسلامی review on Jurisprudence

بحر الفقاهه

کنکاشی در فقه اسلامی review on Jurisprudence

رویای علامه مجلسی درباره صحیفه سجادیه

مرحوم مجلسی می‏فرماید که: در أوائل سنّ خود مایل بودم که نماز شب بخوانم، لکن قضاء بر ذمّه من بود، به واسطه آن احتیاط می‏کردم. خدمت شیخ بهائی رحمه الله عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سیزده رکعت. لکن در نفسم چیزی بود که نافله خصوصیّت دارد. فریضه چیز دیگری است. شبی از شبها بالای سطح خانه خود بین نوم و یقظه بودم، حضرت قبلة الْبَرِیّة امام المسلمین حجّة الله علی العالمین عجّل اللهُ فَرَجَه و سَهّلَ مَخْرَجَه را دیدم در بازار خربزه فروشان اصفهان در جنب مسجد جامع. با کمال شوق و شعف خدمت‏ سراسر شرافت آن بزرگوارعالیمقدار ـ علیه الصّلوة و السّلام ـ رسیدم، و از مسائلی سؤال نمودم که از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود که سؤال نمودم فرمودند: بخوان! بعد عرض نمودم: یابن رسول الله صلی الله علیه وآله همیشه دستم به شما نمی‏رسد! کتابی به من بدهید که بر آن عمل نمایم! فرمودند: برو از آقا محمّد تَاجَا کتاب بگیر! گویا من می‏شناختم او را. رفتم و کتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و می‏گریستم. یک دفعه از خواب بیدار شدم، دیدم در بالای سطح خانه خود هستم. کمال حُزن و غُصّه بر من روی داد. 

  

در ذهنم گذشت که: محمّد تَاجَا همان شیخ بهائی است. و تاج هم از بابت ریاست شریعت است. چون صبح شد وضو گرفتم و نماز صبح خواندم. خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ در مَدْرَس خود با سیّد ذوالفقار علیّ جُرْفَادِقانی (گلپایگانی) مشغول به مقابله صحیفه است. بعد از فراغ از مقابله، کیفیّت حال را عرض نمودم. فرمودند: انشاءالله به آن مطلبی که قصد دارید خواهید رسید. از اینکه مرا متّهم به بعضی از چیزها می‏دانست  خوشم نیامد از این تعبیر. آنگه محلّی که حضرت ـ علیه الصّلوة و السّلام ـ را در آنجا دیدم بود، از باب شوق خود را بدانجا رسانیدم؛ در آنجا ملاقات نمودم آقا حسن تَاجَا را که می‏شناختم. مرا که دید گفت: مُلّا محمّد تقی! من از دست طلبه‏ ها در تنگ هستم. کتاب از من می‏گیرند پس نمی‏دهند. بیا برویم در خانه بعضی از کتب که موقوفه مرحوم آقا قدیر هست، به تو بدهم! مرا برد. در آنجا بر دَر اطاق، در را باز نمود، گفت: هر کتابی که می‏خواهی بردار! دست زدم و کتابی برداشتم. نظر نمودم دیدم کتابی است که حضرت حجّةالله روحی فداه دیشب به من مرحمت فرموده بودند. دیدم که صحیفه سجّادیّه است مشغول شدم به گریه و برخاستم. گفت: دیگر بردار! گفتم: همین کتاب کفایت می‏کند. پس شروع نمودم در تصحیح و مقابله و تعلیم مردم. و چنان شد که از برکت کتاب مذکور، غالب اهل اصفهان مستجاب الدّعوة شدند

منبع : 

http://akhlagh.net/lib/3/6/1/5/content-4.html

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد